دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

دانیال شیطون بلا

دانی شیرین زبون

امروز  تو خونه داشتم گردگیری میکردم که یکهو پا گذاشتم روی تفنگ دانی  منم از ترس اینکه به گریه بیفته اصلأ به روی خودم نیاوردم ک دانی با لهجه لاری گفت: ششکه و چو یه لحظه نفهمیدم  چی گفت ازش خواستم ک حرفشو تکرار کنه بازم  همون جمله رو تکرار کرد! منظور دانی این بود ک شکست و رفت! الهی قربون شیرین زبونیات بشم طوطی من
17 آبان 1391

گل بازی

دیروز روز خیلی خوبی بود ،صبح زود با عمه و مادرجون رفتیم باغ یکی از دوستای عمو رسول دانی اونجا کلی بازی کرد و بهش خوش گذشت. بعدم دور از چشم ما رفته بود تو باغچه گل بازی میکرد ،ذوقش موقع بازی دیدنیبوتا ساعت 3اونجا بودیم دانی از بس بازی کرده بود خسته برگشتیم خونه مامان جون و از اون موقع تا ساعت 8خوابید     مامان جون عاشق خنده هاتم
6 آبان 1391

دایی و دانی

دانیال خیلی خیلی دایی سینا رو دوست داره البته دایی سجا د رو هم خیلی دوست داره ولی دایی سینارو بیشتر نه اینکه همسنن ،تفاوت سنیشون فقط  12 ساله"آخه بازی کردنشون خیلی بچگانه هست"!!!!! !!!!!!!!گاهی اوقات اشتباه میکنیم ک همسن نیستن!!!!!!!! وقتى بهم میرسن کارشون جز جیغ و داد وخندههای بلند نیست که سرو صدای همه رو در میاره که ساکت باشیییيیین! دایی هم دانی رو خیلی دوست داره و اسمش رو گذاشته باجونه دای اینم از دایی سینا سینا جان ممنون چون لحظات شادی رو به دانی هدیه دادي هر دوتاتون رو دوست دارم
4 آبان 1391

دانی همه فن حریف

گل پسر ما دوست داره تمام کارهای خودشو به تنهایی انجام بده... مثل پوشیدن کفشاش،لباس و شلوارش گاهی اوقات هم کفشاشو تابه تا ميپوشه،لباسشم بر عکسی تنش میکنه این قندی مااونقدر لجبازه که حاضر نیست واسش درستشون کنم و مدام میگه فقط خودم؛ امروز هم گیر داده بود که فقط با دمپای میام باهات بیرون هر کاری کردم نتونستم راضیش کنم کاریش نمیشه کرد دانی ماست دیگه یکدنده و لجباز   الهی مامان به قربونت بره اینارو نوشتم ک یادت بمونه چفدر لجباز بودی  بی تو به بهشت  هم نمیرومعمر من                   دوستت دارم
4 آبان 1391

دانی و رفقا

دانیال کلی دوست همسن خودش داره همشون فقط یکی دو ماه باهم تفاوت سنی دارن! اسم دوستاش: امیر حسین - امیر رضا- کیوان- کیان-رادمان-ترنم و از همه مهمتر آبجی سدنا امیر حسین و امیر سينا     وکیوان و کیمام صدا میزنه امروز هم دانی و رادمان کوچولو با عمو علی رفتن  بیرون شام بخورن آرزو میکنم که همیشه کنار دوستانت بهترین ها باشی
4 آبان 1391

دانی و سدنا خانوم

چند روز پیش که تو آشپز خونه داشتم غذا درست میکردم سدنا خانوم صداش در اومد منم دانی رو صدا زدم تا پیسیشو بده  بعد چند لحظه که رفتم بهشون سر بزنم دیدم پاهای سدنا رو گرفته از تختش آوره پایین بستنی هم ک خودش میخورده گذاشته دهنش ا این نی نی شکمو ما هم داشت با لذت نوش جان میکرد امیدهای من دوستتون دارم
4 آبان 1391

دانی آچار فرانسه مامان

این کوچولو ما تو خونه به مامان ساجی کمک میده مثلأ موقعی ک میخوام سدنا خانوم رو بشورم خشک کنشو میگیره تو دستاشو به من کمک میده ،بو  بعدش هم میره پمپرزشو میاره حتی زمانی ک سدنا خانوم گریه میکنه میره پیسیشو میزاره ودستاشو میگیره مثلأ  واسش قصه میگه .قصش هم اینجوریه که بزی رفت جنگل      هاپو اومد خونشون    و مدام صدای هاپو رو تکرار میکنه       سدنا خانوم این باراز ترس صدای هاپو  دوباره میزنه زیر گریه  الهی فدای مهربونیات بشم        دوستت دارم 
4 آبان 1391

حرف زدن دانی

.دانی من نسبت به کارهایی ک تونسته تو این 2سال خیلی زودتر از سن خودش انجام بده مثل  نشستن تو 5ماهگی،راه رفتن تو10ماهگی و خیلی کارهای دیگهه حرف زدنو دیر شروع کرد تازه داره جمله هاي  به قول خودمون دستو پا شکسته میگه مثلأ یکی از جمله هایی ک مدام تکرار میکنه میگه شام بخورم بوبوغ بشم برم باشگاه امروزم یه شطنت دیگش این بود ک گوشی مامانو گرفته بود زیر شیر آب      ازش پرسیدم چیکار میکنی میگه گوشیت کفیثه دارم ميشورم   منم ازحرف زدنش خندم گرفت الهی مامان ساجدت به قربونت بره با این شیرین حرف زدنت
4 آبان 1391